
این رشته توییت واقعا خوندنی بود.
به خصوص این دو تا:
سهم من از زندگی همین بود. کوتاه بود. ولی خوش گذشت. تسلیم میشم و بعد یهو آروم آروم میشم. دیگه دست و پا نمی زنم. میرم زیر آب. آبی پررنگ بی نظیر زیر آب. همه چشمهام را پر می کنه. چه زیبایی بی نظیریه. تمام وجودم غرق لذت میشه. چقدر زیبا است. همه وجودم را لذت فرا می گیره.
این همه در تقلا زدنها زیر آب رفتم و بالا آمدم. چرا این زیبایی را ندیدم؟ چقدر غافل بودم. و بعد تکه های جلبکهای پراکنده در آب را می بینم. جریان زیر آب به این سمت و اون سمت می بردشون. انگار می رقصند. چرا زیبایی بی نظیری. و صدای دریا زیر آب چقدر پر صلابت و قدرتمنده.
من رو شدیدا به یاد تجربه عرفانی اکهارت تولی میندازه، ولی خیلی جادوییتر. نمیدونم به خاطر اینه که خلاصه است یا دست اول به زبان فارسی نوشته شده یا نویسندهاش مهارت عجیبی داره ولی هر بار این چند خط رو میخونم قشنگ اون قدرت لحظه اکنون رو حس میکنم. چرا این زیبایی رو ندیدم؟ چقدر زیباست.
در حالی که داری میمیری حست این باشه…چقدر فوقالعاده است. نمیدونم چرا یهویی همراه این حس فوقالعاده گاهی برام فضا میشه فضای فیلم دیگران و حس نیکول کیدمنی که میفهمه بچههاش مردهاند، که همهچی خیال بوده، که همه چی تموم شده. همهجا خالیه. تباهی محض. تنهایی و تاریکی. خوانندههای قدیمی اینجا میدونن که جهنم و بهشت از موضوعات مورد علاقه منه. تقابل این دو حس به نظرم باید خیلی شبیه به تقابل اونها باشه. حالا تکلیف کسی که همزمان هردو اینها رو حس میکنه چی میشه نمیدونم.