موسیقی مرگ
نمیدونم قبلا در مورد این نگاه به مرگ نوشتم یا نه، چون آلزایمر دارم یادم نخواهد آمد. پس دوباره مینویسم که خیالم راحت باشه! در ضمن ماه رمضون هم هست و ضمن تکرار ذکر لعنت بر آخوندا فرصت خوبیه که آدم بره روی منبر.
مرگ در واقع داره هر روز برای ما اتفاق میفته. همین الان که من دارم اینا رو مینویسم در این ثانیهها که در حال گذرند دارم میمیرم و تمام میشه. من هیچوقت دیگه به امروز برنخواهم گشت. رفت که رفت. مرگ مگه همین نیست؟ به نظرم اون مرگ آخری فقط یه یادآوری محکم هست برای همین مردن روزانه…
حالا موسیقی مرگ چیه؟ برای من آهنگ اوشین. یادم نیست دقیقا چه سالی بود ولی یک سال تابستون باید بوده باشه، چون ما خونه بودیم. ساعت یازده توی برنامه تصویر زندگی اوشین پخش میشد. بیبی پیش ما بود. من اوشین رو توی این تکرار دیدم نه پخش اصلیش. آهنگ اوشین منو میبره به اون زمان. اون تابستون، خونه قشنگ شیراز. حضور بیبی…و همه ما آدمهای اون زمان، سالهاست که مردیم…
پس برای همینه هر وقت به گذشته فکر میکنیم دلمون میگیره، انگار یه عزاداریه برای خودمون که مردیم…
ا چه نکتهای! آره…