با اضافه شدن يه فينقيلي سرعت گذشتن زمان در يک لحظه به طور تواني زياد ميشه. واقعا نميفهمي چه جوري عمر ميگذره…به همين زودي دو هفته اش شد و توي اين دو هفته کلي فرق کرده. کاش ميشد توي هر مرحله يک کمي بيشتر نگهش داشت تا لااقل به اندازهاي که من بيام يک پست بذارم و از تغييراتش بگم وقت باشه! به هر حال روز به روز بيشتر شبيه آدميزاد ميشه، نگاههاش دقيق تره، جهت حرکت آدمها و صدا رو دقيق دنبال ميکنه. حرکات سر و گردنش يک کوچولو اراديتر از قبل شده. تپل تر شده، دست و پاهاش که روز اول سياه بود، سفيد و تپل تر شده. پوست اندازيش متوقف شده تقريبا. امروز ماما براي آخرين بار اومد خونه ديدنش (روي هم 4 بار اومد) و 3180 وزنش بود که 250 گرم بيشتر از وزن تولدشه. ديگه چي؟ خيلي چيزها ولي يادم نمياد!
اين هم يک عکس با اولين لباسي که براش کوتاه شد، البته بنا به نظر عوامل بيروني آب رفتگي لباس بعد از شسته شدن بيشتر از رشد مريم خانم در اين مورد موثر بوده!
الهی :*
خدا حفظش کنه :*
:*:*