اين عکس رو ديدم آه از نهادم برآمد. نه به خاطر آب و هواي تهران، به خاطر ماشينهاش!
چون هرچقدر هم در لندن بگرديد هيچ چهارراهي نخواهد بود که سرش چشم آدم به جمال سه تا ماشين به اين قشنگي همزمان و کنار هم روشن بشه. خيلي خيلي از ماشينهاي بدترکيب بيصندوق اينا که در جهانبيني من همهشون انواعي از پرايد هستند با اندکي تنوع حوصلهام سر رفته، در حدي که از ديدن يک ماشين صندوقدار خوشحال ميشم ولي ماشينهاي صندوقدار ملتي با اين سطح سليقه هم قابل مقايسه با زيبايي تصويري اين ماشينهاي توي تهران نيستند. SUV که بايد خوابش رو ديد.
الان سطح اعصاب من معلومه در چه سطحيه ديگه نه؟ :)) هر از گاهي من به سطح “اينها اونقدر هم عقب مونده نيستند و اينجا هم قابل تحمله و به هر حال ميشه زندگي کرد” ميرسم. حتي بعضا در سطوحي قرار ميگيرم که به نظرم بعضي جنبههاي زندگي اينجا هم جالب و بهتر از ايران مياد. اما معمولا در اون موارد نوشتنم نمياد. يه سطح هم همين سطح الانه که يادم ميافته دارم در يک جامعه توسعه نيافته زندگي ميکنم که معمولا خوب نوشتنم مياد. ولي خوب جهت اينکه کمي کمتر غر زده باشم همهاش رو نمينويسم. از همين روست که اينجا سوت و کور شده مدتي.