متاسفانه به سنی رسیدم که با یه آدم بزرگ واقعی صاحب زندگی واقعی (زندگی واقعی خودش توضیح داره، سمیرا فک کنم خوب بدونه!) روبرو میشم و میبینم از من کوچیکتره.
کلا این واقعیت که یه آدم بزرگسال (نوجوان و کودک نه!) ببینم که از من کوچیکتره ناراحتم میکنه. سن مورد علاقهام همون قسمت بزرگسالی هست که از همه بزرگسالان کوچیکتری.
در کنار این، دیدن مسیح که هر روز بر اساس منافعش کوچیک یا بزرگ میشه خیلی خندهداره. یه روز میاد میگه من بزرگم (دنبال یه امتیازیه که مال مریم هست). همون روز ساعتی بعد میاد میگه من کوچیکم (دنبال امتیازی هست که مریم نداره و خودش داشته و میترسه بزرگ بشه از دستش بپره!).
آخ آخ! عارفه جون گل گفتى? منم تازگى اين حسو دارم. قبلا من از همه كوچيكتر بودم و زندگى واقعى داشتم? خيلى حس باحالى بود?الان كم كم آدماى كوچيكتر دارن با زندگياى واقعيشون رخ مينماين كه واقعا رو اعصابه?
حالا سوال من اينه كه من كه بچه ندارم، زندگى واقعى دارم؟? از اين جهت ميگم كه يه چيز ديگه هم كه رو اعصابمه اينه كه اينا ميگن ديگه شماها كم كم بايد ريز عه فميلى? هشت ساله پس چه كوفتى رو ريز كردم؟ فميلى دو نفره توله سگه؟??
بوس بهت?
من یه دورهای هم از همه کوچیکتر بودم هم زندگی واقعی نداشتم! اون بهترین بود :)))
اما در مورد سوال تخصصی شما، آره بدون بچه هم میشه. به نظرم شناسه زندگی واقعی مهمونیها هستند. مهمونی واقعی میرین با غذا پختن واقعی و تعارفات واقعی و اینا؟ اگه آره، واقعی شدین :دی اما از من میشنوی سعی کن خودتو از این حالت دور نگه داری! فمیلی دو نفره هم خیلی هم خوبه! اصلا به حرفشون توجه نکن.
مهمونى واقعى ميريم، مهمون واقعى دعوت نميكنيم????♀️