انکار, خشم , چانه زدن, افسردگی و پذیرش
پارسال پیدارسال بود که یه لایو اینستاگرامی دیدم، که توش یه خانمی داشت در مورد عزاداری و سوگواری بعد از تجربه تلخی که داشت صحبت میکرد. خوب ما همیشه مرگ رو دلیل موجه سوگواری میدونیم. حالا یا مرگ اطرافیان یا بیماری در خودمون که خبرآور مرگ باشه، و من همیشه به این مراحل پنجگانه توی اون زمینه نگاه کرده بودم. ولی این خانم حرف خیلی جالبی زد وسط صحبتهاش..گفت وقتی مثلا یه شکست میخوریم، یه موقعیت شغلی رو از دست میدیم، ضرر مالی میکنیم. توی همهي این حالات هم این مراحل رو طی میکنیم…که برای من دیدگاه جدیدی بود.
من فک میکنم خیلی از افسردگی و اضطرابهای خودم به این برمیگرده که برای اتفاقات گذشته از این مراحل رد نشدم. هنوز مثلا نپذیرفتم که ما دیگه شیراز زندگی نخواهیم کرد. یا من پزشکی نخوندم، یا خیلی چیزهای دیگه که هر کدوم یه جایی اون وسط مسطا هستند و به مرحله پذیرش نرسیدند. حالا باید برم ببینم چطوری میشه تو این مراحل پیش رفت!
ما دیگه شیراز زندگی نمیکنیم و احتمال اینکه دوباره شیراز زندگی کنیم تقریبا صفره. تازه اگر هم بشه دیگه هیچی مثل اون موقعها نیست.
به نظرم باید یه مراسمی بگیریم شبیه اینکه تو فیلمهای خارجی عکسهای دوست پسر/دخترشون رو میسوزونن. بعم یه بستنی گنده بگیریم دستمون و بخوریم.
شاید این یکی حل شد!
شیراز خیلی خوبه. در بدترین حالت از اون موقعها بهترهها! بیا بریم :دی
نخیرم من از این مراسما نمیام. من میخوام برم شیراز