چند وقت پیش تو توییتر بحثی شد سر موضوع خبر دادن بیماری سرطان به فرد. یه نفر شاکی شده بود که پزشکی بدون اجازه اونا به مادرشون نوع بیماریش رو گفته و بین موافقان و مخالفان و کمیته اخلاق پزشکی و اینا خیلی حرفها رد و بدل شد. من طبیعتا نظرم اینه که تا زمانی که بیمار آدم بالغ و عاقلی محسوب میشه باید بدونه بیماریش چیه و اصلا درک نمیکنم چطور بقیه به خودشون اجازه تصمیمگیری در این زمینه رو میدن، ولی نکتهي دیگهای این وسط توجهم رو جلب کرد.
در این جزیره دورافتاده که ما هستیم، به نظر اینطور میاد که این واقعیت که خود من روزی میمیرم خیلی بهتر از ایران برای مردم جا افتاده و حل شده. در حدی که من به عنوان کسی که مدتی توی هاسپیس کار کرده میفهمم و چیزایی که آدم توی رسانه و فیلم و سریال و … میبینه. ولی توی ایران انگار هنوز به خصوص این واقعیت که خود من هم خواهم مرد پذیرفته نشده. تا اطرافیان رو مردم قبول دارند، ولی انگار به طرز معصومانهای فکر میکنند سراغ خودشون نمیاد! برای همین دادن خبر بیماریای مثل سرطان خیلی وحشتناکه چون این پیام رو میده به طرف. خوب خیلی احمقانه است اگه فکر کنیم فقط افرادی که سرطان گرفتند خواهند مرد. چون همونطور که میدونین بقیه هم عمر جاودان ندارند. (در پرانتز بگم که کلا خود سرطان گرفتن هم معنیش پایان زندگی نیست و خیلی از افراد بهبودی کامل پیدا میکنند.)
عجیبترش اینه که اینجا مذهب و اعتقاد به جهان پس از مرگ و …خیلی کمرنگتره در مقایسه با ایران. یعنی یه عده آدمی که اعتقادی به اینکه به بهشت میرن هم ندارن (فکر نمیکنم کسی برای خودش گزینه جهنم رو در نظر بگیره)، ولی پذیرفتن که میمیرن و از این موضوع هم ناراحتی روحی نگرفتن. از اون طرف عده دیگری داریم که اعتقاد راسخ دارند جاشون توی بهشته ولی اگر بفهمند اون روز نزدیک شده خیلی ناراحت میشن در حدی که این خبر رو باید ازشون پنهان کرد. حالا مثال از این واقعیت که اینجا کسی از مرگ ناراحت نمیشه؟ این بخش از همون برنامه تاریخی که ما داریم به مدد موفرفری بزرگ باهاش بزرگ میشیم! که برای سنین حدود هفت هشت سال تا نوجوانی طراحی شده و تو چشم بچه مردم میگه امیدوارم نفر بعدی که میمیری تو نباشی! تو این قسمت برنامه راجع به مرگهای عجیب و خندهدار تاریخی حرف میزنند.