در واقع میشه کلی از سفر عجیب آلمان نوشت، ولی حسش نیست. بنابراین میریم سراغ مهدکودک رفتن مریم که از فردا شروع میشه. البته یکی دو هفتهای فکر کنم من هم مهمون مهد هستم تا عادت کنه!
امروز جلسه اولیایی بود که بچه شون تازه داره وارد مهد یا این مهد میشه. از هفت هشت نفری که اومده بودند سه تاشون قبلا هم اینجا بچه داشتند و بچه چهارمشون رو (یکی شون بچه سومش رو، اما چهارمی هم بغلش بود) آورده بودند. باید میدیدیدشون، قشنگ، جوون، خوش تیپ!! چه جوری ممکنه آخه؟ از همه عجیبتر: خوشحال!!! من رو یک روز با چهار تا بچه یک جا بگذارید یک ماه تمدد اعصاب لازم دارم.
وقتی این آدمها رو میبینم خیلی احساسات در هم و عجیبی پیدا میکنم. از طرفی دلم میخواد خانواده به اون بزرگی و اون همه بچه خوشحال و …داشته باشم، از یک طرف خودم رو میشناسم و میدونم تصور اون همه بچه با هم کافیه که استرس بگیرم و چنین چیزی نمیخوام. نمیفهمم به چی حسودیام میشه؟ فکر کنم به اون آرامش و رضایتی که دارند و برام عجیب و غیر قابل تصور میاد.
یک زوج ایرانی هم بودند. بچهشون رو از مهدکودک مونتسوری نزدیک خونه برداشته بودند آورده بودند اینجا. من خیلی از اون مهد خوشم اومده بود ولی هزینهاش برامون زیاد بود. با شدت نارضایتی که این خانواده داشتند خیالم راحت شد. :))
فردا مریم هم میاد، همه با والدین هستند. از پنج شنبه باز با هم میریم، روز اول یک ساعت و بعد هی زمان زیاد میشه تا به سه ساعت برسه و بعدش من کم کم حذف میشم. قشنگیاش در اینه که تا خودش تنها نمونه شهریه نمیگیرند.
لباس فرم هم داره که باید بخریم، و کیف که فردا بهمون میدن. روز اول هفته همه بچهها باید میوه بیارند، زیاد نه فقط برای خودشون. این میوهها رو در طول هفته براشون خرد میکنند و به عنوان میان وعده همه با هم میخورند. بیسکوییت و هیچ تنقلات غیر میوه/سبزی مجاز نیست!
ساعتش از ۸:۴۵ تا ۱۱:۴۵ دقیقه است که یعنی باید زود پاشیم تا مریم روحیهاش خوب باشه وقت خروج.
فکر میکنم تجربههای جالبی پیش رو داشته باشیم. ببینیم چی پیش میاد!
عارفه من انقدررر وقتی به این چیزا فکر میکنم لجم میگیره! ایران و خارج هم نداره. همینجا وقتی به این فکر میکنم که خیلی از آغایان، مرتب تو فکر اغازاده اوردن هستن چون اصن براشون فرقی نمیکنه و به چپاول هاشون ادامه میدن و ریت رشد چپاول هاشون مطمئنا با ریت فرزند آوری شون باید بیشتر بشه و در مقابل، یه عده خیلی دلشون میخواد مثلا بازم بچه دار بشن اما هی فکر میکنند که نه ! هزینه هاش رو چجوری در بیارن!
بعد همین داستان درمقابل خارج ( سرمایه دار ) و داخل ( جهان سوم ) هم ادامه داره. یعنی وقتی میبینم که به قول تو، مردم اونوری، خیلی هاشون اگر تو تفکر تربیتی و اینا، مشکلی با زیادی فرزند آوری نداشته باشن، مشکلی هم با مسائل مالی اش ندارن…
خدا بگم ذهن مارکسیست ( اقتصاد محورم ) رو چه کنه که همش همه چی رو اینجوری میبینم ….
البته شاید تو اصلا به فکر منابع مالی اش نیستی و من دارم این همه قصه میبافم :))
وااااااااااای عزیزمممم ای جانم
مریم خانم چقدر بزرگ شده ماشالا
احتمالا دیگه الان به مهد عادت کرده :))
انشالله که همیشه سالم و شاد باشین