چند روزیه که با یک وبلاگ جالب آشنا شدم که خیلی از خوندنش لذت بردم. به شماها هم توصیه می کنم بخونیدش. کلی حرف میشه در موردش زد که فعلا وقتش رو ندارم! یک کار خیلی جالب کرده بود که خوشم اومد و تصمیم گرفتم من هم اون کار رو بکنم. اون هم ثبت کامل یک روز در هر سال بود با عکس. یعنی از صبح که بیدار شده بود تا آخر شب همه کارهایی که کرده بود رو ثبت کرده بود. در ادامه مطلب امروز ما رو می بینید! البته تا این لحظه، خوب من هنوز نخوابیدم 🙂 یادتون باشه حجم ادامه مطلب زیاده!
یادم رفت بلافاصله بعد از بیدار شدن از اتاق خواب عکس بگیرم. بعد از بیدار شدن مریم شیر می خوره و من میذارمش پای تلویزیون که بتونم برم دستشویی! ما با هم بیدار میشیم (تا مریم بیدار نشه من پا نمیشم!). امروز هشت و نیم پا شدیم.
اینجا یادم اومد که از اتاق هم عکس بگیرم.
این هم مکان درست کردن چایی . چای دم کردن برای ما جواب نمیده! کیسه ای می خوریم.
این هم مریم و صبحانه اش. اون یک برگ پنیر فلفلیه!
این هم صبحانه من.
اینجا مریم داره Numtums می بینه. برنامه آموزش اعداده، امروز نوبت عدد هشت بوده!
بعد هم فعالیت محبوبش. خالی کردن کیف سکه های یک پنی و دو پنی!
اینجا هم مریم توی راه بندون گیر کرده.مشغول مطالعه کتاب موزیکال
بنده فرصت رو مغتنم شمرده اومدم پای کامپیوتر
من هم دست از رایانه شستم و لباس تنش کردم که بریم بیرون. روزهای دوشنبه چهارشنبه و پنج شنبه میریم گروه بازی بچه ها اما این هفته تعطیله، برای همین قصد داشتم برم کامن روم یا همون محل بازی تا مریم با سرسره ای که اونجا هست بازی کنه. تا خود اونجا هم راه رفتن برای مریم کلی کیف داره.
این هم همون محل مورد نظر و سرسره فوق الذکر.
این زیریها هم شامل آثار هنری مریم و دوستانش هستند در همون گروه بازی. در واقع اثر هنری رو من درست کردم مریم خرابش کرده و نتیجه اش شده این!
این یکی که بالا سمت راسته باز مال ماست.
بعد بساط سرسره رو برپا کردم. و مریم که همیشه وقتی روش پر بچه است ازش آویزونه این بار هیچ توجهی بهش نکرد!بعد یکی دوستهای مریم و مامانش، روحی و کاوری به قصد گروه بازی اومدند و وقتی دیدند خبری نیست ما رو دعوت کردند خونه شون. اونجا مریم یه دونه ماشین از اینا که بچه ها می شینن روش میرن جلو! هدیه گرفت (دوستش دو تا بهش رسیده بود). اسمش به فارسی چی میشه؟
بعد از یک ساعت و نیم اومدیم که بریم خونه ولی مریم معمولا در جهت عکس خونه راه میره!این هم همون کادویی که حرفش رو زدم.
بعد تلاش کردیم به مریم میوه بدیم. وقتی از روز قبل غذا نباشه من ناهار نمی پزم معمولا. هله هوله می خورم تا شب که غذا پخته بشه. مریم هم غذاهای آماده داره برای این مواقع. ولی اینجا بهش غذا ندادم چون پیش دوستش خیلی خوراکی خورده بود.بعد مریم خوابید و من یادم رفت از خوابش عکس بگیرم. چون این لحظاتی که بدون عذاب وجدان می تونم بشینم پای کامپیوتر خیلی بهم کیف میده. مشخصه که کجا میرم نه؟ window shopping!
وقتی مریم خواب بود خاله صبریه اش پیشنهاد کرد باهاشون بریم پارک یا محوطه. بعد که بیدار شد اونها از پارک اومده بودند توی محوطه. مریم هم شیر خورد و لباس پوشید ولی هنوز کامل بیدار نشده بود همونطور که از پهن شدنش روی زمین معلومه. و این بار با کالسکه رفتیم پیش مامان صبریه و محسن و مصطفی.
این هم عکس کالسکه های مریم و مصطفی و مامانش
بعد برگشتیم و این بار سعی کردم به مریم ناهار بدم.و غذا رو بگذارم برای شام که قرار بود ته چین مرغ باشه. مرغش از صبح بیرون بود و تازه باز شده بود.
یه برنامه دیگه توجه مریم رو جلب کرده پس از فرصت استفاده می کنیم بریم سراغ ظرفشویی!
و این هم قیافه اشپزخونه قبل از شستن ظرفها
و این بار مریم رفته سراغ هاجر، کلیپ محبوبش توی یوتوب و اینجا آشپزخونه مرتب..به به!
و مریم هم چنان مشغول پای تلویزیون..تازه این روزیه که ما دو بار رفتیم بیرون. ولی واقعا توی خونه مگه چقدر میشه بچه رو سرگرم کرد وقتی کارهایی مثل همین ظرف شستن و غذا پختن هم هست. من هم در دوران ایده ال گرایی از این حرفها می زدم که بچه نباید تلویزیون ببینه ولی دنیای واقعی با دنیای رویایی فرق داره!
اینجا رفتم سراغ اندکی خیاطی. دارم تلاش می کنم برای مریم footmuff بدوزم چون چند تا پتوی کوچک اضافی داره.
و مریم باز مشغول دیدن یک کلیپ از یوتوب (کلیپ آهنک “ای سرزمین من” فکر کنم)
مریم در دو عکس زیر در حال وزنه برداری می باشد!
اینجا تلاش کردیم خونه رو کمی تمیز کنیم. ناراحتی مریم از این امر مشخصه!
و این هم خونه تمیز! بله! تمیزش همینه :))
و بعد از جارو اگر با ابر لکه های روی موکت رو نگیریم تقریبا فرقی با جارو نزدن نداره! واقعا بچه ها تواناییهای عجیبی دارند.
و باز تلاش برای دادن میان وعده به مریم. این بار سیب. دو تصویر بعد گویای موفقیت من هستند!!
و بالاخره بابا اومد. این سپر انسانی برای جلوگیری از دسترسی مریم به استکان داغی که شما نمی بینیدش شکل گرفته!
و وقت شام، باز تلاش بیهوده برای غذا دادن به مریم!
و تلاش بسیار موفقیت آمیز برای بستنی دادن به مریم
در پایان مسواک زدن مریم که یادم رفت ازش عکس بگیرم پس این عکس نمادین رو میذارم به جاش!
و مریم در تخت خودش به خواب می رود. این هفته سومیه که از ما جدا شده و توی تخت خودش می خوابه. واقعا ممارست می خواد این موضوع البته خوشبختانه ما خیلی اذیت نشدیم.
و بعد از همه اینها، مامانی که به شدت از اینکه شاید مریم خوب غذا نخورده نگرانه، سرش هم کمی درد می کنه و اعصاب هم زیاد نداره، می دوه پای کامپیوتر که این پست رو بگذاره. شبها مریم رو سعی می کنم زودتر بخوابونم که کمی وقت استراحت داشته باشم اما معمولا بعد از 11-12 ساعت سر و کله زدن با مریم اعصابم ضعیفتر از اینه که از استراحت مربوطه لذت ببرم. این هم خاطره یک روز پاییزی ما!
سلام
من الان اینجا رو کشف کردم!!! بسیار لذت بردم مخصوصا وقتی دیدم تنها آدمی نیستم که تقریبا برنامه زندگیمو یه فسقلی می چینه! کاش منم می تونستم روزانه هامو بنویسم! منتظر روزهای قشنگ این صفحه هستم. بوس
ممنونم. من البته این کار رو فقط برای یک روز کردم، فکر کنم سالی یا هر چندماهی یک بار هم آدم بشینه همچین کاری بکنه کافیه از لحاظ حفظ خاطره! بله شما اصلا تنها نیستید :)) ایشالا شما هم بنویسید و ما بخونیم.
خیلی خوب بود عارفه! واقعا احسنت به تو که این قدر با حوصله ای!
:*:*
سلام خیلی خوب نوشته ای احساس میکردم که انجا بوده ام خدا راشکر که سالم هستید مشغول کارهای مفید ولذت بخش خدا یارویاورتان باد
ممنونم! انشالله شما هم همیشه خوب و خوش و سالم باشید!
وای خواهر نمیدونی که چقدر خوب بود این کارت, انگار مریم و خودت یه روز کامل کنار مون بودی. اصلن خیلی حالم خوب شد, هر روز میام میخونمش اصلا 🙂
🙂
نشستيم با رضا فعاليتهاي شما رو دنبال كرديم و بسيار لذت برديم!!!! مريم چه بلا شده عزيزم!
وای ببین کی اومده اینجا! آزیدا بیا خونه مون:*
دیدی دارم میام!!!
🙂 آر ه واقعا، چه دختر حرف گوش کنی :*:*
خاله جونم كاشكي من هرروزم پيش تو ميگذشت. :*
عارفه خيلي خيلي كارت جالب بود
دستت درد مكنه، لذت بردم، خسته هم نباشي :*
خاله جون بوس بوس!
وااااااااااااااااااااااای عارفه دلم ضعف رفت واسه تون!
یعنی مردم اصن
اشک تو چشمام جمع شد
البته به جز تیکه ی سپر انسانیتون که با اجازه تون با حسین کلــــــــــــــــــی خندیدیم:))))))))))))))
بعدم من شیفته ی اون صبحونه خوردنتونم! یه تیکه پنیر گذاشته جلوی بچه بعد واسه خودش یه سینی رنگین صبحانه:))))))))) (شوخی کردما:*)
تو رو خدا از این کارا زیاااااااااد بکن، شایستی قد یه اپسیلون ببخشمت که انقدر نیستی پیشم:(:پی
به نکات ریزی توجه کردی واقعا! آورین آورین! :-))
این وردپرس هم نمیگذاشت من کامنت بگذارم. بالاخره موفق شدم درست کنم اکانتم رو فکر کنم!
خیلی این از یه روز عکس گذاشتن جالب بود. منم باید همت کنم یه بار. البته خونه ما انفجاریه همیشه! و قیافه خودمون هم همینطور!
خیلی هم خوبه که هر روز مینویسی.
من قیافه خودم رو که سانسور کردم :)) برحسب اتفاق این روز شد یه روزی که وضع خونه مون خوب بود به نسبت، خونه ای که توش بچه و دانشجو/دانشمند باشه طبیعیه که در حال انفجار باشه!
salam arefeh ali bood
:*
خیلی جالب بود، احساس کردم این یک روز رو با تو وگل مریم گذروندم
تو هم یه پست اینجوری برای وبلاگ مبینا بذار، خیلی یادگاری خوبیه!